حسادت های پارسایی
اول از خودم اینکه پنجشنبه بعد از ظهر و جمعه تا شب خونه ننه جون مهمون بودم راستش بیشتر عمو ها و عمه ها دسته جمعی رفته بودن شیراز فقط مونده بود مهلا و چون تنها بود عمه زینب دعوتم کرد روز جمعه برای ناهار برم خونه ننه جون تا مهلا هم تنها نمونه منم گفتم من نمیام شما غذاهاتون تنده اما مامان گفت اگه دوست داری برو من برات ناهار آماده میکنم دیگه فرداش برام ناهار مورد علاقهم پلو با ماهی درست کرد و ظهری با ناهار رفتم خونشون و تاشب اونجا موندم. خوب بود دیگه حداقل این دو روز سر مامان بابا رو نخوردم با کجا بریم با کی بریم. دیشب مامان جون و مامان و سمیه رفتن دیدن بچه دختر عمه مامان که تازه دنیا اومده من چون خسته بودم نرفتم اما محمدپارسا باهاشون رفت او...