مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

حسادت های پارسایی

اول از خودم اینکه پنجشنبه بعد از ظهر و جمعه تا شب خونه ننه جون مهمون بودم راستش بیشتر عمو ها و عمه ها دسته جمعی رفته بودن شیراز فقط مونده بود مهلا و چون تنها بود عمه زینب دعوتم کرد روز جمعه برای ناهار برم خونه ننه جون تا مهلا هم تنها نمونه منم گفتم من نمیام شما غذاهاتون تنده اما مامان گفت اگه دوست داری برو من برات ناهار آماده میکنم دیگه فرداش برام ناهار مورد علاقهم پلو با ماهی درست کرد و ظهری با ناهار رفتم خونشون و تاشب اونجا موندم. خوب بود دیگه حداقل این دو روز سر مامان بابا رو نخوردم با کجا بریم با کی بریم. دیشب مامان جون و مامان و سمیه رفتن دیدن بچه دختر عمه مامان که تازه دنیا اومده من چون خسته بودم نرفتم اما محمدپارسا باهاشون رفت او...
19 مرداد 1398

مرداد 98

سلام دوستان از ماجراهای مرداد ماه مهمونی دخترونه دیروز خونه عمو حسن هست به دعوت کیمیا بعد از اینکه ساعت 11 و نیم صبح بیدار شدم سریع یه صبحونه ای خوردم و رفتم خونه عمو حسن تا شب حتی مامان و بابا که ساعت 7 و نیم اومدن دنبالم شاکی شدم که چرا اومدین من میخوام با کیمیا برم مهمونی . مهمونی هم خونه همسایشون بود به مناسبت ازدواج حضرت علی و فاطمه که هرسال برگزار میشه و ننه جون و عمه ها هم میرن دیگه مامان راضی شد که امسال منم برم کلی هم چیزای جورواجور از بیسکوییت تا توپ و گیر و شونه مو و حتی توپ برای پارسا جمه کردم. وقتی هم که اومدم به مامان گفتم مامان میشه امشب موقع خواب بغلت کنم یا پتوی تو رو بگیرم دستم تا خواب بد نبینم. یا به مامان گفتم امروز مه...
12 مرداد 1398
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد